برای دو چیز بسیار شکرگزارم: اول اینکه در کرهشمالی متولد شدم و دوم اینکه از کرهشمالی فرار کردم.
مثل دههاهزار آدمِ دیگر اهل کرهشمالی، من هم از زادگاهم فرار کردم و در کرهجنوبی مستقر شدم؛ جایی که هنوز هم مثل سالیان پیش، شهروند بهحساب میآیم. گویا این مرز مهرومومشدۀ کرهشمالی و جنوبی، باوجودِ نزدیک به هفتاد سال درگیری و کشمکش هنوز نتوانسته ما را از هم جدا کند. کرهشمالی و جنوبی از پیشینههای نژادی مشترکی برخوردار هستند. به یک زبان حرف میزنند، بهجز چند کلمه: مرکز خرید، آزادی بیان و عشق که حداقل همانگونه که بقیهٔ دنیا این کلمات را میشناسند در کرهشمالی معنا و مفهومی ندارد. تنها عشق واقعی که میتوانیم بر زبان آوریم، عشق یا پرستش کیمهاست. سلسلۀ پادشاهی زورگو و مستبدی که بهاندازۀ سه نسل بر مردم کرهشمالی حکومت کرده؛رژیمی که راه ورود اطلاعات خارجی را مسدود کرده است، همچنین راه ورود تمام فیلمها، تصاویر و سیگنالهای رادیویی را. بدون هیچ شبکۀ اینترنت جهانی